- مبارزه با موشهای پایتخت در آستانه فصل گرما زودتر آغاز شود
- بازگشت قطارهای تندرو به خط ۵ مترو
- ترقی در علم و دانش کشور مرهون تلاش معلمان و سنگربانان تعلیم و تربیت است
- رفع معضلات محیط زیستی رودخانه کن در دستور کار محیط زیست شهرداری
- ارائه خدمات مشاوره و مددکاری رایگان به رانندگان تاکسی و خانوادههایشان
- رکورد نوسازی مسکن در بافتهای فرسوده شکسته شد
- ادعای دلار ۱۰۰ هزار تومانی محقق نشد/ احتمال بازگشت نرخ ارز به پله ۵۰ هزار تومان وجود دارد
- کاهش نرخ ارز قطعا ادامه دارد
- اصلاح بند س تبصره ۶ قانون بودجه ۱۴۰۳ چه تاثیری در بهبود وضعیت بازار سرمایه دارد؟
- ارائه تسهیلات در مرزهای گمرکی/ روان سازی امور گمرکی زائران اربعین حسینی
- کارمندان دولت حق دریافت هدیه را ندارند/ برخورد قضایی با متخلفان
- افزایش تعرفه تاکسیهای اینترنتی خلاف قانون است
- توضیح زاکانی درباره امکان همکاری شهرداری تهران با «طرح نور »
- عین اللهی: مصوبه ارایه خدمات پزشکی رایگان به کودکان زیر ۷ سال ابلاغ شد
- حمایت از معلمان و کارگران بسترساز تحقق شعار سال خواهد شد
Warning: Use of undefined constant php - assumed 'php' (this will throw an Error in a future version of PHP) in /home1/tadbiret/public_html/wp-content/themes/1111111/includes/breaking.php on line 43
» حوادث
» وقتی به بیمارستان رسیدم…!
تاریخ انتشار : 2019/07/16 - 13:42
وقتی به بیمارستان رسیدم…!
هنوز هم از دیدن چهره غضبناک پدرم وحشت دارم. او آن قدر مرا کتک زد که همسایگان مجبور شدند مرا به بیمارستان شهید هاشمی نژاد برسانند.
اگرچه بعد از تماس کارکنان بیمارستان با مراکز امدادی چند روزی به من پناه دادند اما بالاخره مادربزرگم از شهرستان آمد و سوئیتی را برای من و مادرم اجاره کرد ولی باز هم از رفتارهای خطرناک پدرم می ترسم چرا که …
دختر 18 ساله که برای رهایی از تهدیدهای وحشتناک پدرش دست به دامان قانون شده بود درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: از روزی که چشم به دنیا گشودم هیچ گاه محبت و عاطفه ای از پدرم ندیدم،در عوض پدرم در ارتباط با زنان غریبه بسیار مهربان بود و برای شان دست و دل بازی می کرد اما مرا برای تقاضای خرید لباس یا نوشت افزار کتک می زد. خوب به خاطر دارم که 9 سال قبل وقتی مادرم را به ستون خانه بست و او را با کابل کتک زد، مادرم تصمیم به طلاق گرفت ولی باز هم با میانجیگری بزرگان فامیل و همسایه ها دوباره به زندگی با پدرم بازگشت. پدرم نه تنها حق طلاق را به مادرم داد بلکه متعهد شد دیگر او را کتک نزند.
با وجود این پدرم هیچ گاه به وعده های خودش عمل نکرد و باز هم مادرم را کتک می زد. پدرم آن قدر حیا را کنار گذاشته بود که حتی از ارتباطش با زنان و دختران غریبه برای مادرم سخن می گفت. با آن که آن زمان 11 سال بیشتر نداشتم از شنیدن این حرف ها بسیار رنج می بردم. هر بار که به مادرم معترض می شدم مرا دعوت به آرامش می کرد و با تاکید بر این که نباید به پدرم بی احترامی بکنم، صبر را پیشه خود می کرد تا روزی پدرم به اشتباه خودش پی ببرد.
در همین حال یک روز وقتی مادرم در خانه نبود، پدرم مرا مجبور کرد با زنی که در آن سوی خط ارتباط تلفنی با پدرم گریه می کرد صحبت کنم تا قلب او شاد شود! در واقع این زن همان کسی است که چند سال بعد فهمیدم با پدرم ازدواج کرده و پسر سه ساله ای نیز دارد.
با وجود این مادرم از ماجرای ازدواج شوهرش اطلاعی نداشت تا این که یک روز مادربزرگم از شهرستان به منزل ما آمد و ماجرای ازدواج پدرم با «میترا» را لو داد. خلاصه وقتی می شنیدم که پدرم برای دیگران پول های آن چنانی هزینه می کند، زجر می کشیدم تا این که یک روز قول داد برایم نوشت افزار بخرد و از من خواست فهرست لوازم مورد نیازم را که کمتر از 50 هزار تومان باشد برایش بنویسم.
صبح روز بعد وقتی برای رفتن به فروشگاه، سرکوچه رسیدیم، ناگهان یادم آمد که فهرست خرید را در خانه جا گذاشته ام. با آن که هنوز 50 متر بیشتر از منزلمان دور نشده بودیم، پدرم آن قدر مرا در خیابان و مقابل چشمان رهگذران کتک زد که احساس می کردم همه غرور جوانی ام لگد کوب شده است.
بالاخره از طریق مدیر و معاونان مدرسه به مرکز مشاوره آموزش و پرورش معرفی شدم به طوری که مدتی وضعیت زندگی ام تغییر کرد.
تا این که روزی به خاطر برگزاری آزمون پیشرفت تحصیلی زودتر از همیشه از مدرسه بیرون آمدم اما به طور اتفاقی در نزدیکی منزلمان با پدرم روبه رو شدم و او با الفاظ رکیک و توهین های فریادگونه مرا مقابل چشمان دوستانم به باد کتک گرفت. هرچه التماس کردم که شب با هم صحبت کنیم، فایده ای نداشت.
از ترس به سوی خانه گریختم ولی مادرم در خانه نبود. پدرم که در همان راه پله های طبقات مرا به نرده های دیوار می کوبید، وارد خانه شد و تا سر حد مرگ کتکم زد به طوری که حتی چاقو را نیز روی گلویم گذاشت.
او مانند بیماران روحی و روانی گاهی کتکم می زد و برای چند لحظه روی زمین می نشست و باز دوباره کتکم می زد.
فقط بهانه اش این بود که ادعا می کرد «تو مادرت را پر کرده ای تا از من جدا شود! تو کلید مرا برداشته ای!». نمی دانم از کدام کلید نداشته سخن می گفت. با این حال وقتی از خانه خارج شد، همسایه ها به دادم رسیدند و در تماس با اورژانس مرا به بیمارستان شهید هاشمی نژاد مشهد انتقال دادند.
وضعیت جسمی و روحی خرابی داشتم که کارکنان بیمارستان ماجرا را به مراکز امدادی اطلاع دادند و اکنون در حالی که مادربزرگم سوئیتی را برای من و مادرم اجاره کرده است، باز هم از تهدیدهای پدرم می ترسم و ….
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ احمد محتشمی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) پرونده این مادر و دختر در دایره مددکاری اجتماعی و دستگاه قضایی مورد رسیدگی و بررسی های ویژه قرار گرفت.
برچسب ها : طلاق , مددکار اجتماعی , کتک
دسته بندی : حوادث , خبر داغ
آخرین اخبار
ارسال دیدگاه
آخرین خبرمطالب بیشتر