زندگی برای کسانی که فکر می کنند یک کمدی و برای کسانی که احساس می کنند یک تراژدی است./هوراس والپول
۱۴۰۳/۲/۱۷
» اجتماعی » افغانستان و دموکراسی و فرهنگ و سیاست
تاریخ انتشار : 2021/09/14 - 14:29
 کد خبر: 140758
 59 بازدید

افغانستان و دموکراسی و فرهنگ و سیاست

اگر تز "اصالت فرهنگ" را در بحث گذار به دموکراسی بپذیریم، دموکراتیک شدن آفریقای جنوبی در ۱۹۹۴ هم قابل توضیح نیست.

افغانستان و دموکراسی و فرهنگ و سیاست

 

به گزارش تدبیرتازه نیوز به نقل از عصر ایران، اعتراض زنان افغانستانی به حکومت طالبان، پدیده‌ای است که در دوران حکمرانی ملاعمر وجود نداشت یا دست کم این قدر جدی و گسترده نبود. تامل در چرایی شکل‌گیری این اعتراضات، در واقع تامل در این مسئله اساسی است که در مسیر تحقق دموکراسی در جوامع گوناگون، فرهنگ مهم‌تر است یا سیاست؟

کسانی که در پاسخ به این سوال “فرهنگ” را مهم‌تر می‌دانند، معمولا پاسخشان معقول‌تر و شیک‌تر به نظر می‌رسد.‌ مثلا مردم سوئد را با مردم عربستان مقایسه می‌کنند، سپس نتیجه می‌گیرند تا وقتی که سعودی‌ها فرهنگ سوئدی‌ها را نداشته باشند، باید خواب دموکراسی را ببینند.

اما این پاسخ نمی‌تواند به سوالاتی از این دست جواب بدهد که مگر سوئدی‌ها از آغاز فرهنگی دموکراتیک داشتند؟ اگر فرهنگ آن‌ها از دوره‌ای به بعد مناسب تحقق دموکراسی در کشورشان شده، چه عواملی تغییر و تکامل فرهنگشان را رقم زده؟

و یا مگر الان که کشور هند یک دموکراسی کارآمد و تثبیت شده دارد، سطح فرهنگی مردم هند و فرانسه یکسان است؟ آیا هنر و تمدن و فرهنگ همان قدر که در پاریس و وین به چشم می‌خورد، در بمبئی و کلکته هم مشهود است؟ آیا سطح مطالعه‌ و کیفیت رانندگی مردم هند به اندازه سطح مطالعه و کیفیت رانندگی مردم نسبتا مرفه سوئد و سوئیس و فرانسه و آلمان است؟ بدیهی است که نه. پس چرا نظام سیاسی همه این کشورها دموکراتیک است؟

کسانی که می‌گویند تا سطح فرهنگی مردم یک کشور تا حد مشخصی ارتقا نیابد، آن کشور به آزادی و توسعه و دموکراسی دست نخواهد یافت، اولا رابطه‌ای دترمینیستی بین فرهنگ و سیاست برقرار می‌کنند و دومی را معلول اولی می‌دانند، ثانیا این نکته را نادیده می‌گیرند که گاه عاملی سیاسی، موانع ارتقای فرهنگ یک ملت را برطرف می‌کند.

تا پیش از دهه ۱۹۷۰ بسیاری از جامعه‌شناسان معتقد بودند فرهنگ کشورهای کاتولیک‌مذهب مناسب تحقق دموکراسی در این کشورها نیست. اما دموکراتیک شدن بسیاری از کشورهای کاتولیک‌مذهب از اواسط دهه ۷۰ تا اوایل دهه ۹۰ میلادی، مفروض دترمینیستی جامعه‌شناسان درباره رابطه فرهنگ با تحولات سیاسی دموکراتیک را تا حد زیادی بی‌اعتبار کرد.

پرتغال و اسپانیا و برزیل و آرژانتین و شیلی، جزو مهم‌ترین کشورهای کاتولیک‌مذهبی بودند که در بازه زمانی مذکور دموکراتیک شدند و هواداران “اصالت فرهنگ” را متعجب ساختند.

وانگهی، تاریخ دموکراتیزاسیون نشان می‌دهد که گاهی یک ملت از شرایط اقتصادی و فرهنگی لازم برای زیستن در ذیل یک حکومت دموکراتیک برخوردار است ولی موانع سیاسی اجازه گذار به دموکراسی را به آن ملت نمی‌دهد.

مثلا در اروپای شرقی تا پیش از فروپاشی کمونیسم، مردم چکسلواکی از حیث اقتصادی و فرهنگی در شرایطی مشابه مردم افغانستان در سال ۱۹۹۰ نبودند، ولی حزب کمونیست شوروی اجازه نمی‌داد مردم چکسلواکی در ذیل یک نظام سیاسی دموکراتیک زندگی کنند. با ظهور گورباچف، این مانع سیاسی از سر راه مردم چکسلواکی برداشته شد.

اما گاهی هم فرهنگ مردم یک کشور مناسب تحقق دموکراسی در آن کشور نیست، ولی ارتقای فرهنگ در آن سرزمین محصول عاملی سیاسی است. مثلا مردم کره جنوبی و کره شمالی در اصل ملتی واحد بودند و فرهنگشان هم دموکراتیک نبود، اما دوپاره شدن کره باعث شد که کره جنوبی تحت تاثیر رابطه‌ی حسنه‌اش با جهان غرب نهایتا دموکراتیک شود، ولی کره شمالی که کشور اقماری شوروی کمونیستی بود، به دموکراسی نرسید.

قطعا فرهنگ مردم کره جنوبی از آغاز دهه ۵۰ تا پایان دهه ۸۰ میلادی بی‌تغییر نماند، اما اولا همین تغییر علتی سیاسی داشت، ثانیا با وجود تغییرات فرهنگی مردم کره جنوبی، اگر آن عامل سیاسی (جهان غرب، مشخصا آمریکا) حامی حکومت مدرن اما غیر دموکراتیک کره جنوبی نبود، حاکمان نظامی این کشور در ۱۹۸۷ تن به دموکراتیزاسیون نمی‌دادند.

بنابراین برقراری رابطه علی و جبرگرایانه بین فرهنگ و سیاست، مدعایی نادرست است که تاریخ دموکراتیزاسیون به صحت آن گواهی نمی‌دهد. سطح فرهنگی مردم مجارستان در ۱۹۸۹ هیچ پایین‌تر از سطح فرهنگی مردم هند نبود، اما مجارستان در آن سال تحت سلطه حکومتی توتالیتر بود در حالی که هندوستان چند دهه بود که از حکومتی دموکراتیک برخوردار بود.

همچنین اگر تز “اصالت فرهنگ” را در بحث گذار به دموکراسی بپذیریم، دموکراتیک شدن آفریقای جنوبی در ۱۹۹۴ هم قابل توضیح نیست. قائلان به اولویت فرهنگ در مجموع معتقدند که یکایک یا دست کم اکثریت شهروندان یک جامعه باید لیبرال شوند تا آن جامعه دموکراتیک شود.

اگر چنین شرطی در هر جامعه‌ای محقق شود، آن جامعه دیر یا زود قاعدتا دموکراتیک می‌شود ولی اکثریت مردم آفریقای جنوبی در ۱۹۹۴ و ژاپن در ۱۹۴۵ (و حتی کره جنوبی در ۱۹۸۷) قطعا لیبرال و غربی‌مآب نبودند.


برچسب ها :
دسته بندی : اجتماعی , بین الملل , تله تایپ
ارسال دیدگاه