- مصمم هستیم با اتکا به تعهدات و اصول خود، گامهای بلندتری در راستای ارتقای جایگاه روابط عمومی در پتروشیمی شیراز برداریم
- تبریک فرارسیدن روز جهانی ارتباطات و روابط عمومی توسط مدیرعامل و رئیس هیات مدیره سازمان مرکزی تعاون روستایی ایران
- سلامت مردم مهمترین خط قرمز
- تهیه طرح پیوند شرکتهای دانش بنیان با صنعت و کشاورزی استان تهران/احیاء واحدهای راکد و غیرفعال
- با آزادسازی اراضی دوشان تپه؛ خیابان پیروزی به دماوند متصل میشود
- ایجاد ۳۰هزار فضای پارک حاشیه ای در ۳ منطقه/ فضاهای پارکهای مکانیزه تا یک ماه دیگر مشخص میشود
- تجهیز حوزههای امتحانی به دوربین مداربسته و سیگنالیاب/ اخذ آزمون مجدد از افراد مشکوک
- رفع قطعی برق روشنایی داخلی ایستگاه میرزای شیرازی
- توافقاتی با صنف طلا برای ثبت اطلاعات در سامانه جامع تجارت
- راهکار ترکیه در مهار تورم پایدار
- چرا مالیات مشاغل و اصناف ناچیز است؟
- معافیتهای مالیاتی شرکتهای بورسی در سال ۱۴۰۳ حذف نمیشود
- راه اندازی بازار ارز توافقی برای صادرکنندگان/ فروش ۳ میلیارد دلار اوراق برای تامین مالی طرح ها
- خاندوزی: تمام اصناف کشور موظف هستند بهسمت شفافیت بروند
- شنبهها تعطیل میشود
» خبر داغ
» دقایقی خود را به خنده دعوت کنید!
تاریخ انتشار : 2020/04/16 - 12:30
دقایقی خود را به خنده دعوت کنید!
دقایقی خود را به خنده دعوت کنید!!
یبار واسه ثبت نام تو بسیج رفتم مسجد،
خواستم واسه امام جماعت خود شیرینی کنم که سریع کارمو راه بندازه،
بعد نماز اومدم بگم تکیبر،
هول شدم با صدای بلند گفتم الله اکبر تکتیر…
یهو کل مسجد خالی شد منم به عنوان عامل انتحاری گرفتن
یه سری رفتیم خواستگاری خانواده طرف موافقت کردن بابام گفت نه
دلیلشم این بود که میگفت آدم سالم زن تو نمیشه صددرصد دخترشون یه ایرادی داره، پاشین بریم
حیف نون میره بالای پل عابر پیاده داد می زنه
حالا من خر،من نفهم،
آخه شما اینجا رودخونه می بینید که اومدین روش پل زدین
اومدم خونه بابام تعجب کرد گفت مگه قرار نبود نیای،شام خوردی؟
گفتم نه. یه مشکلی پیش اومد برگشتم.
رفت تند تند ۴ تا تخم مرغ نیمرو کرد گذاشت جلوم گفت قشنگ بخور سیرشی پسرم!
ده دقیقه بعدش که غذامو خوردم، پیک زنگ خونه رو زد پیتزا آورد
کیف پولم شبیه پیاز شده
هروقت بازش میکنم اشکم در میاد
من اوایل بصورت تفریحی بی پول بودم،
بعدش دیگه معتاد شدم…
دیروز با خانومم تو ماشین بودم پشت یه ماشین نوشته بود (بفروش میرسد) پشت فرمون بودم گفتم شمارشو بنویس تا ببینم چند میگه
رسیدیم خونه میگم شمارشو بگو تا بهش زنگ بزنم میگه یاداشت کن 456د12ایران 77
.
.
من الان تو تیمارستانم دارم فکر میکنم
تفاوت وصیت ها قدیم ها و حالا
قدیم
باغ قلهک واسه مادرتون
خونه امیریه واسه خسرو
عمارت تجریش هم واسه مینا
الباقی خیرات
جدید:
قسطهای پراید رو مسعود بده
قسطهای مسکن مهر رو هم شراره بده که کارمنده
قسطهای وسایل خونه روهم ماندانا بده
به پول یارانه هم دست نزنید واسه مامانتونه
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﻋﺮﺷﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻮﺍﺣﻞ ﻣﮑﺰﯾﮏ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﮕﺎﻩ
ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﻟﻤﺎﺳﺶ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺏ ﻭ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ
ﺳﻔﺮ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩ. 15ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﻬﺮ ﺳﺎﺣﻠﯽ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ،
ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺎﻫﯽ ﺩﺍﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎﻫﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﯾﻪ ﺟﺴﻢ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺯﯾﺮ ﺩﻧﺪﻭﻧﺶ ﺣﺲ ﮐﺮﺩ… ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ
ﺁﻭﺭﺩﺵ ﺩﯾﺪ…
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﺎﻫﯿﻪ ! ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻟﺶ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪﻩ
ﻭﻟﯽ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ! ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺘﺘﻮﻧﻮﮔﺮﻓﺘﻢ ﺣﻼﻝ ﮐﻨﯿﺪ
یه بادمجون با یه هلو ازدواج میکنه
لابد اومدی ببینی بچشون چی درمیاد نه؟!
آخه مگه بادمجون هم ازدواج میکنه؟!
گیرم که بادمجون ازدواج هم بکنه،بنظرت هلو به این قشنگی قبول میکنه زن این سیاه نکبت بشه؟؟
بله از اطاق فرمان اشاره ميكنن چون شوهر كمه.. هلو قبول كرده
بچه شونم هلمجون شده
بابای ﻣﻦ ﺁﺧﺮ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯿﻪ!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻓﺤﺶ ﺑﺪﻩ ﻧﻈﺮ ﺧﻮﺩﻣﻢ ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ؛ﻣﺜﻼ ﻣﯿﮕﻪ:
.
.
.
میخوای فحشت بدم؟
ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﻧﻔﻬﻢ؟؟
ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﺑﯿﺸﻌﻮﺭﺭﺭﺭﺭﺭﺭ؟؟؟
ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ ﺍﺣﻤﻖ؟؟؟؟
توهین نمیکنه ها حق انتخاب بم میده
یکی از قشنگترین خاطره های کودکی وقتیه که وسط کلاس درس ناظم میومد میگفت فلانی بابات اومده دنبالت کتاباتو جمع کن و برو
.
.
.
.
انگار تو حبس ابد، عفو رهبری بهت خورده
بچه بودم شبا از مهمونی که برمیگشتیم رو صندلی عقب خودمو میزدم به خواب که بابام مثل فیلما بغلم کنه ببرتم بالا. بابامم در ماشینو میبست میرفت.
تا ۶ صبح عر میزدم از سرما. صبح میخواست بره سر کار منو میدید تو ماشین میگفت عه یه بچه هم اینجا داریم.
رفیقم زنگ زده و پشت تلفن داد میزنه که منو یادت میاد؟
گفتم حالا چرا جوری حرف میزنی که انگار ناشنوام و آلزایمر دارم؟
گفت اگه اینا رو نداری پس پولمو بده.
گفتم شما؟ صداتون نمیاد.
دختره به دوست پسرش گفته پس کی میای خواستگاریم؟
پسره گفته تا این قضیه آلودگی معلوم نشه
نمیتونم روی موضوع دیگه ای تمرکز کنم
تو صف دستشويي به يارو گفتم:اجازه ميدي من اول برم، سرپاييه زودميام؟
.
.
يارو گفت:مگه قراره من بستري بشم؟
.
.
تا حالا اينجوري قانع نشده بودم!
برف نبار
زنم در حال خرید است ،سرما میخورد!
.
.
سنگ ببار که به حق پنج تن له بشه بچسبه به کف خیابون !!!
تا کی میخواد پول منو هدر بده
اونطوری هم منو نگاه نکن
اتوبوس تو برف گیر میکنه . . .
راننده میگه: بیاین پایین تا زیر چرخ زنجیر بزنیم…!
.
.
یارو میگه: من سردمه! همینجا تو ماشین سینه میزنم…!!!
برچسب ها :
این مطلب بدون برچسب می باشد.
دسته بندی : خبر داغ , طنز
آخرین اخبار
ارسال دیدگاه
آخرین خبرمطالب بیشتر