زندگی برای کسانی که فکر می کنند یک کمدی و برای کسانی که احساس می کنند یک تراژدی است./هوراس والپول
۱۴۰۳/۱/۹
» تله تایپ » ماجرای زمین گیر شدن ستارخان در باتلاق اتابک
تاریخ انتشار : 2020/11/15 - 12:44
Warning: Use of undefined constant   - assumed ' ' (this will throw an Error in a future version of PHP) in /home1/tadbiret/public_html/wp-content/themes/1111111/sidbar/single.php on line 16
 کد خبر: 121357
 254 بازدید

ماجرای زمین گیر شدن ستارخان در باتلاق اتابک

امروز ۲۵ آبان ۱۳۹۹ مصادف با صد و ششمین سالگرد درگذشت ستارخانِ سردار ملی، عیار و آزادمردی از خطه مبارزان مشروطه‌خواه تبریز در باتلاق باغ اتابک تهران در سن ۴۸ سالگی است.

ماجرای زمین گیر شدن ستارخان در باتلاق اتابک

ستار قره داغی ۱۴۵ سال قبل در تاریخ ۲۸ مهر ۱۲۴۵ در روستای بیشک (سردارکندی) در منطقه کوهستانی قره‌داغ (ارسباران) آذربایجان شرقی دیده به جهان گشود و به دلیل شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی و جغرافیایی کوهستانی قره داغ از رفتن به مکتب خانه و کسب سواد محروم ماند.

حاج حسن بزاز قره‌داغی، پدر ستار به شغل پارچه‌فروشی سیار در ایل خود یعنی ایل محمد خانلو و در بین دهقانهای روستاهای حسن آباد، میشه پاره، خداآفرین و منجوان مشغول بود. وی دو همسر داشت که از همسر اول صاحب یک پسر به نام اسماعیل و دو دختر و از همسر دوم صاحب یک دختر به نام ام کلثوم و سه پسر به نامهای غفار، ستار و عظیم شد. اسماعیل همان برادری است که در غائله ای، به دست مظفرالدین میرزا به قتل رسید و این غم، تاثیر منفیِ عمیقی بر فکر و روح ستار گذاشت و آتش خشمش نسبت به خاندان قاجار را شعله ور کرد.

ماجرا از این قرار بود که ستار و برادرانش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه فراوانی به آموختن تیراندازی و اسب‌سواری داشتند. اسماعیل نسبت به ستار و غفار علاقه بیشتری به این دو رشته داشت. او علاوه بر این کار، نشست و برخواست زیادی با خانهای ترک داشت. همین رفت و آمدها باعث شد به جرم ارتباط با فردی به نام قاچاق فرهاد که مخالف حکومت بود، متهم و به همین جرم محکوم به اعدام شود. این اتفاق موجب برافروخته شدن آتش خشم و کینه ستار از حکومت شد که بعدها به تقویت روحیه مبارزاتی وی در نهضت مشروطه کمک کرد.

پس از اعدام اسماعیل به دست نیروهای دولتی، ستار به همراه خانواده به شهر تبریز نقل مکان کرد و در محله امیرخیز ساکن شد و در شمار ترکهای لوطی تبریز قرار گرفت. لوطی ها یا همان اهل فتوت تبریز از قدیم طبقه خاصی را تشکیل می‌دادند و اخلاق و عادات به خصوصی داشتند. به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر می‌خواستند و همیشه با حکومت و ماموران دولتی مخالفت می‌کردند. ستار از لوطی های شیخیه تبریز بود که کینه بدی از شاه قاجار محمدعلی میرزا ولیعهد مظفرالدین شاه در دل داشت. اولین رویارویی ستار با محمدعلی شاه هم در سال ۱۲۶۶ شمسی اتفاق افتاد. ماموران محمدعلی میرزا در تعقیب دو خان زاده محلی قره‌داغی به باغ پدر ستار وارد شدند و در جریانِ درگیری و دفاع ستار از آنان از ناحیه پا زخمی شد و توسط عوامل حکومت دستگیر و در دژ نارین قلعه اردبیل زندانی شد.

ستار پس از این ماجرا بارها و بارها با ماموران محمدعلی میرزا در افتاد اما هر بار از دست آنها گریخت و در نهایت از تبریز فرار کرد. او مدتی به عیاری مشغول شد، از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرا می‌داد. همین ماجرا موجب دستگیری مجددش و زندانی شدنش شد که البته با میانجی‌گری برخی بزرگان شهر آزاد شد. وی برای فروکش کردن غائله مدتی به نجف رفت. پس از مراجعت از نجف شغل هایی همچون مباشرت املاک و فروش اسب و محافظت از املاک ملاکان تبریزی را پیشه کرد.

ستار بعدها به جرگه تفنگداران و محافظان خاص ولیعهدِ مظفرالدین میرزا درآمد و ماموریت‌های متعددی از جمله مبارزه با راهزنان ترکمن را با موفقیت انجام داد و از این تاریخ ملقب به «ستارخان» شد. مدتی بعد به دلایل نامعلوم دست از این کار کشید و در سال ۱۲۷۳ شمسی به سامرا سفر رفت. در سامرا به دلیل بد رفتاری خادمان حرم عسکریین با زائران ایرانی به همراه چند جوان آذری، آنان را تنبیه کردند و توسط ماموران حکومت وقت عراق دستگیر شدند که با وساطت سید محمدحسن حسینی شیرازی مشهور به «میرزای شیرازی» صاحب حکم تحریم تنباکو، آزاد شد و به ایران بازگشت.

آشنایی ستارخان با مشروطه خواهان

وقتی در تاریخ ۱۴مرداد ۱۲۸۵ فرمان مشروطیت صادر شد، مظفرالدین شاه درگذشت و محمدعلی میرزا به حکومت رسید، به تدریج تبریز ملتهب شد و تلاش زیادی شد تا با محمدعلی شاه مقابله شود و نگذارند وی به اهدافش برسد. تحریکات روس‌ها هم در تبریز روشن بود. در این بین انجمن ایالتی و ولایتی تبریز که متشکل از بازرگانان، روشنفکران، روزنامه‌نگاران و خطیبان بود، بسیار هوشیارانه عمل می‌کرد. آن‌گونه که از زندگی ستارخان پیداست، از این زمان به بعد است که وی به مشروط علاقه‌مند می‌شود و به صف مجاهدان می‌پیوندد، چرا که تنها کاری که از او بر می‌آمد، فعالیت نظامی بود و از آن زمان بود که به صف مشروطه خواهان پیوست.

ستارخان که فرمانده دسته‌ای از قوای مجاهدین تبریزی بود به این انجمن پیوست و بازوی نظامی انجمن را شکل داد. ستارخان با اعضای انجمن ارتباط صمیمی داشت و در جلسات آنها شرکت می‌کرد و از مباحثات آنان به اندازه درک خود تاثیر می‌گرفت. تا پیش از این، ستارخان نقش عمده‌ای در تحولات تبریز و مشروطه نداشت چون تا آن هنگام، مسئله مجاهدان و جنگ به هیچ عنوان مطرح نبود. در این میان، بیشترین کار به عهده روشنفکران بود و آنهایی که در انجمن ایالاتی و ولایتی، سابقه ترتیب دادن اعتصابات و سخنرانی‌ها را داشتند، از جمله میرزا حسین واعظ که سخنران بسیار آتشینی بود، نقش عمده‌ای در این دوره داشتند. اما با پا گرفتن نهضت مشروطیت، ستارخان هم که از دستگاه حاکمه ناراضی بود به صف مجاهدین مسلح و مشروطه‌خواه پیوست. تبریز یکی از کانون‌های مهم مشروطه‌خواهی بود که بنا بر روایت احمد کسروی ماهیتی دینی داشت، اما رفته رفته با پررنگ‌تر شدن حضور سوسیال دموکرات‌های قفقازی در تبریز نزاع و درگیری به تبریز هم راه یافت. در بین صفوف مردم تبریز گرایش‌های مختلفی وجود داشت، عده‌ای به عشق دین و اطاعت از فرامین مراجع نجف، بخشی از فرط علاقه به مشروطه و برخی از فرط بغض نسبت به محمدعلی شاه گردهم آمده بودند.

ستارخان در مقابل قشون عظیم محمدعلی شاه که پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن، برای طرد و دستگیر کردن مشروطه‌خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذاشت. در این هنگام ستارخان دعوت انجمن ایالتی آذربایجان که خود را جانشین مجلس بمباران شده معرفی می‌کرد، قبول کرد. در همین انجمن بود که در سال ۱۳۲۵ قمری به واسطه رشادت‌های ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملی و سالار ملی اعطا شد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود، رهبری مجاهدان تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان ۱۱ ماه در مقابل ۳۵ تا ۴۰ هزار نفر قشون دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمدعلی شاه بیفتد. این اقدام ستارخان موجب شد شهرتش از مرزهای تبریز و ایران بگذرد و به نشریات اروپایی و آمریکایی راه یابد.

پس از ماه‌ها محاصره تبریز، قوای روس با موافقت دولت انگلیس و محمدعلی شاه به سمت تبریز حرکت کردند و راه جلفا را گشودند. ستارخان و دیگر مجاهدین تبریز که به شدت از روس‌ها متنفر بودند، برای رفع بهانه تجاوز روس‌ها تلگرافی به این مضمون به محمدعلی شاه فرستادند: «شاه، به جای پدر و توده، به جای فرزندان است. اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گذارند. ما هرچه می‌خواستیم از آن در می‌گذریم و شهر را به اعلیحضرت می‌سپاریم. هر رفتاری که با ما می‌خواهند بکنند و اعلیحضرت بی‌درنگ دستور دهند که راه خواروبار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند.»

محمدعلی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روس‌ها به پیشروی خود ادامه داده و وارد تبریز شدند. ستارخان که حاضر به اطاعت از دولت روس نبود در اواخر جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ قمری برابر با مه ۱۹۰۹ میلادی به ناچار با همراهانش به کنسولگری عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شده است که ستارخان به پاختیانوف، کنسول روس که می‌خواست بیرقی از کنسولگری خود به سر در خانه ستارخان بزند و او را تحت‌الحمایه دولت روس اعلام کند، گفت: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم.»

تقدیر مجلس شورای ملی از رشادتهای ستارخان و باقرخان

هنگامی که مجلس دوم شورای ملی به طور رسمی شروع به کار کرد در ۲۹ آبان ۱۲۸۸ خورشیدی رسماً از ستارخان و همرزمش باقرخان قدردانی شد. در این مجلس طی جلسه ای پر شور از همت، فداکاری و جانفشانی مردان آزاد دلیر قدردانی شد و سیدحسن تقی زاده رییس مجلس سنا در نطقی مبسوط از شهدای آزادی نام برد.

حاج سیدنصرالله نقوی، نماینده مجلس شورای ملی نیز از کوشش ها و ایستادگی علمای نجف در راه آزادی ایران و فعالیت و شجاعت آیت الله طباطبایی و آیت الله بهبهانی سخن گفت. احمد وثوق الدوله دیگر نماینده مجلس شورای ملی نیز همت و دلاوری ستارخان و باقرخان و مجاهدان آذربایجان را ستود و طرحی را که به عنوان قدردانی از ستارخان و دیگر مجاهدین تبریز تهیه کرده بود برای تصویب تقدیم مجلس کرد که مجلس هم بلافاصله آن را به تصویب رساند.

در این طرح آمده بود: «مجلس شورای ملی جانبازی ها و فداکاری های جنابان ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی و دیگر غیرتمندان تبریز را نخستین علت آزادی و خلاصی ملت ایران از قید اسارت و رقیت ارباب ظلم و عدوان می داند و از مصائب و شدایدی که آن فرزندان غیور وطن و سیر اهالی غیرتمند آذربایجان برای سعادت ابدی و نیکنامی ایران تحمل کرده اند، تشکرات صمیمی عمومی ملت ایران را تقدیم می نماید.»

از آشنایی ستارخان و باقرخان در تبریز

باقرخان در محله «خیابان» تبریز، سنگ‌تراش بود. این محله که اولین محله تبریز از سمت شرق این شهر بود، محل زندگی افرادی چون شیخ محمد خیابانی و باقرخان بود. باقرخان و ستارخان پیش از طرح مباحث مشروطه‌خواهی، هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتند، منتها وقتی ستارخان به تبریز آمد، در محله امیرخیز ساکن شد و در میدان صاحب‌الامر کنونی تبریز، به خرید و فروش اسب مشغول شد و بعد، زمینه آشنایی این دو به وجود آمد. زمانی که ندای مشروطه‌خواهی آرام آرام بلند شد و درگیری بین محلات آغاز شد، باقرخان به عنوان یکی از لوطی‌های محله «خیابان» و ستارخان هم به عنوان یکی از لوطی‌های محله امیرخیز به مجاهدان پیوستند و در سرکوب تحرکاتی که در محله دوه‌چی در جریان بود با یکدیگر آشنا شدند و تا زمان مرگ در کنار یکدیگر ماندند.

پس از عقب‌نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر رحیم‌خان، حاکم مستبد تبریز قیام و او را از شهر بیرون کردند اما اندکی بعد ستارخان زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافیِ جمعی از ملیون (کسانی که در مقابل دولت از مردم حمایت می کنند) را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفر باقرخان، سالار ملی نیز همراه او بود. هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدان تبریز بود.

در شب عید نوروز جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم‌خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان در میان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راه آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران در روز جمعه نیمی از مردم شهر از جمله فرزند آیت‌الله بهبهانی و برخی دیگر از بستگان ایشان برای استقبال به مهرآباد آمدند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزئینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند.

در سرتاسر خیابان‌های ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده می‌شد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. این در حالی بود که برخی از وکلای آذری از ورود سرداران به پایتخت و استقبال عمومی از آنان ناراضی بودند و کشور در آتش اختلاف بین اعتدالیون و افراطیون می‌سوخت.

عین‌السلطنه سالور در خصوص وضعیت کشور در این دوره نوشت: «انقلابی و اعتدالی؛ مساله عمده که عبارت است از حکایت مشروطه و مستبده کهنه شده گفت‌وگو و مخالفت تمام، سر انقلاب و اعتدال است. سپهدار و حاجی علیقلی‌خان سردار اسعد با مستشارالدوله و اغلب وکلا اعتدالیون هستند. تقی‌زاده صنیع‌الدوله و جمعی دیگر انقلابیون. روزنامه ایران نو و شرق هم انقلابیون، مابقی روزنامه‌های اعتدالیون. متصل نزاع لفظی و قلمی است.»

همان روز اول ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب‌اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند، رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود اما به دلیل وجود سربازان زیاد و کمی جا، دولت محل باغ اتابک که اکنون سفارت روسیه در ایران است را به اسکان ستارخان و یارانش و محله عشرت‌آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب کرد که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل می‌دادند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور آیت الله سیدعبدالله بهبهانی و میرزا علی‌محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود اما عملکرد بد ماموان در جمع‌آوری سلاح و گزینشی عمل کردن آن‌ها موجب استنکاف مجاهدین آذری و دسته معزالسلطان از تحویل سلاح شد.

احمد کسروی با اشاره به این دوره تاریخی نوشت: «مجاهدان نمی‌خواستند پی کار خود بروند و بسیاری از کار خود به یک بار دورافتاده اگر هم می‌خواستند نمی‌توانستند و اینان ناگزیر به نافرمانی برخاستند. از سوی دیگر دولت نخواست این قانون را دادگرانه به کار بندد چون خود مستوفی رئیس‌الوزراء و بیشتر وزیران از دسته انقلابی بودند. چنان که گفتیم این دسته کینه چهار تن سردار را (ستارخان، باقرخان، ضرغام‌السلطنه و معزالسلطان) در دل داشتند و همچنین سردار اسعد که در همه کارها دست داشت از این چهار تن سخت خشمناک بود، به ویژه از ستارخان که از بس خشمناک بود زبان خود را نمی توانست نگه دارد. علاوه بر اینها فرمانفرما هم از ستارخان دل آزردگی داشت. یپرم‌خان هم که این زمان هم رئیس شهربانی تهران و هم سردار سپاه بود و نیروی بزرگی را در دست داشت نیز با ستارخان و معزالسلطان از در دشمنی وارد شدند.»

سایر مجاهدان مخالف این طرح به تدریج به ستارخان و یارانش پیوستند و موجب هراس دولت مرکزی شدند. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید» اما باز یاران ستارخان همچنان سلاح خود را تحویل ندادند.

در اول شعبان ۱۳۲۸ دولت مشروطه که جمعاً ۳۰۰۰ نفر بودند به فرماندهی یپرم‌خان، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رییس نظمیه وقت، باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام، به باغ هجوم بردند و آتش جنگ بین قوای دولتی و مجاهدان شعله‌ور شد. سواران دولتی عمدتا نیروهای بختیاری و ارامنه بودند که به ظاهر خلع سلاح شده بودند و بلافاصله به استخدام دولت درآمده و به عنوان عوامل سرکوبگر عمل کردند به عبارت دیگر سوسیال دموکرات‌های تهران افراد خود را در هیاتی قانونی مسلح کرده و اصرار به خلع سلاح دیگر نیروهای مسلح داشتند. وقتی در پارک اتابک به دستور یپرم سوزانده شد، جنگ شدت گرفت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و ۵۰۰ مسلسل ۶۰ تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ را قتل عام کردند. ستارخان هم ساعتی پس از شروع درگیری راه پشت‌بام را در پیش گرفت اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام‌السلطنه بردند.

محمدمهدی شریف کاشانی در این زمینه نوشت: «… یپرم‌خان هم در پارک را نفت زده، آتش می‌زنند. بعد از چند دقیقه در سوخته، سرباز و سوار و بختیاری وارد پارک شد، از قراری که گفته می‌شود، تلفات خیلی می‌شود. با اینکه از مجاهدین اصلاً اظهار حیاتی نمی‌کنند ولی از طرف دولتی‌ها به هرکس و هر جا فروگذار نکرده‌اند. بعد از کشتن‌ها اغلب را دستگیر و بعضی فرار کرده. آن وقت، بنای تاراج را می‌گذارند. تمام در و پنجره‌ها را می‌شکنند و مبل و فرش و چراغ و آئینه‌ها و میز و صندلی‌ها را تاراج می‌نمایند، این حرکات زیاده از حد مورد شماتت و ملامت و سرزنش خارجه و داخله می‌شود. ستارخان و باقرخان را هم می‌برند منزل صمصمام‌السلطنه. … مردم از این قضیه اظهار نفرت و بدگویی کردند. … زانوی ستارخان هم گلوله خورده، در بستر خوابیده.»

در دوم شعبان وزارت داخله طی اطلاعیه‌ای اعلام کرد که در اجرای احکام آیات‌الله نجفی مبنی بر خلع سلاح مجاهدین، قوای دولتی عده‌ای متمرد را در باغ اتابک محاصره «و در ظرف سه ساعت متمردین کلا مغلوب و ۳۵۰ نفر گرفتار و در نظمیه محبوس شدند.» همان زمان نمایندگان خراسان در مجلس نیز طی تلگرافی به انجمن ایالتی خراسان بدون اشاره به تعداد کشته‌ها عنوان می‌کنند که «اشرار در منزل سردار ملی جمع، متأسفانه ایشان را مجبور نموده نگذاشتند از جزء اشرار خارج شود. دولت به قوه قهریه قانون خلع اسلحه اجراء، سردار و سالار ملی محترماً به منزل علیحده منتقل، اشرار گرفتار.»

سه ماه بعد از این وقایع، یاران ستارخان سرانجام خلع سلاح را پذیرفتند. ستارخان نیز خانه‌نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و ستارخان سردار ملی مصادف با ۲۵ آبان ۱۲۹۳ شمسی در حالی که ۴۸ سال داشت، در تهران درگذشت. پیکر او در بقعه باغ طوطی در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری به خاک سپرده شد.

قبر و آرامگاه سردار ملی تا سال ۱۳۲۴ شمسی وضعیت مناسبی نداشت اما در پی برگزاری میتینگ طرفداران پرشور ستارخان در این سال بر سر قبر او، یک آرامگاه موقتی برای او ساخته شد اما یکسال بعد با خاک یکسان شد تا اینکه به همت گروهی از مبارزان مشروطه‌خواه، سنگ قبری برای آرامگاه ستارخان گذاشته شد.

بر روی سنگ قبر سردار ملی جمله‌ای با این مضمون به نقل از خودش نوشتند: «این بنده عاصی ستار، برای اجرای احکام شریعت غراء احمدی (ص) از جان و مال و اولاد و هستی خود، صرفنظر کرده تا دولت جابره تبدیل به دولت عادله و قوانین حضرت سیدالمرسلین رویه و مسلک اهل اسلام شود. ستار»

منابع:

تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، انتشارات نگاه

تاریخ هیجده ساله آذربایجان، احمد کسروی، انتشارات امیرکبیر

واقعات اتفاقیه در روزگار، محمدمهدی شریف کاشانی، نشر تاریخ ایران

ستارخان؛ سردار ملی، موسی فقیه حقانی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

روزنامه خاطرات عین‌السلطنه سالور، به کوشش ایرج افشار و مسعود سالور، انتشارات اساطیر

بیشتر بخوانید:


برچسب ها :
دسته بندی : تله تایپ , خبر داغ , مطالب خواندنی
ارسال دیدگاه